محبوس در زندان تن

آخرین مطالب

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

سلام ،


امروز روز عجیبی ه ! یاد روز عزل امیرکبیر می افتم و حتی شاید شهادتش !!!


امروز روز استیضاح دکتر فرجی دانا ، وزیر علوم دولت یازدهم !!!


واقعا متاسفم که لیاقت داشتن چنین انسان شایسته ای را در این مسند نداریم ، حیف و صد حیف ... دیروز یکی از عزیزترین اساتیدم از زوایای دیگری حقیر را با دکتر فرجی دانا آشنا کردند.

واقعا حالم خراب شد! که چرا چنین فردی نباید به کار خود ادامه دهد؟! چرا باید لاابالی خوانده شود؟! چرا ؟! چون بورس مجانی و سفارشی به کسی نمی دهد ؟ چون در دوران دانشجویی ممتاز بوده است ؟‌ چون به زور چماق نمره ای نگرفته ؟! چون بیت المال را به جایش بازگردانده ؟‌ چون مجیزگوی هیچ یک از آقایان نبوده؟! 


مبارکتان باشد، این استیضاح مبارکتان باشد. 


بی صبرانه منتظر استیضاح الهی هستم . وای که چه لذتی خواهد داشت.  

  • ۱
  • ۰

یک فیلم

سلام 


چند روز پیش فرصتی دست داد تا فیلم جاذبه (Gravity) رو ببینم.می خوام از چیزایی که که تو این فیلم دیدم بنویسم.


موضوع فیلم همون طور که مشخص ه مربوط به جاذبه زمین ه و داستان یه گروه ه که یه ماموریتی دارن تو فضا و در این حین به مشکلاتی برمی خورن… 

برام خیلی جالب بود که تو فضا یه سری چیزا دست خود آدم نیست و بعضی وقتا نمیشه از یه سری رخدادا جلوگیری کرد ولی میشه امیدوار بود و تلاش کرد چون یکی ازت انتظار داره ، یکی منتظرت ه، یکی کمکت می کنه ولی باید از یه چیزایی دل بکنی از یه سریا انتظار نداشته باشی ،به خودت ایمان داشته باشی، به داشته هات این که خیلی چیزا که بهش توجه نداریم خیلی مهم اند حتی جاذبه زمین… و قدرشون رو باید بدونی.

باید بدونی که خیلی وقتا با اون یه نفر تنهایی و حتی شاید دوست داشته باشی این تنهایی رو. ولی نمیشه همیشه خودت رو تو یه محفظه نگه داری … باید بری روی زمین … باید بجنگی … 

  • ۰
  • ۰

سفر

سلام ... 


تعطیلات اخیر به همراه دوستانی که از دبیرستان با هم هستیم و تقریبا هر یکی دو هفته یه بار دور هم جمع می شویم، به سفری رفتیم که خیلی برای من جالب بود ...


به لطف تاخیری که قطار داشت، تونستیم حرفای جدی بیشتری بزنیم ... در مورد این که اصلا دنبال ه چی هستیم ؟ این زندگی فعلی مناسبه و این که به همین منوال می تونه ادامه داشته باشه یا یه چیزایی کم داره ؟‌


یکی از دوستانی که ۴ سال هم دانشکده ای هم بودیم و الان سال دوم ارشد شریف است، حرفای قشنگی می زد ... این که خسته بود از این زندگی .... از این که خوب بعدش چی ؟ بر فرض این که دکترا هم گرفت ! خوب بعدش چی ؟ چرا ما باید با موجی که در حال حرکت است حرکت کنیم ؟‌ چرا تو جامعه ما ملاک ها اینقدر خشک هستند ؟ چرا افراد مجبورند حتما درس بخونن تا شاید دیده بشن ؟‌ و کلی حرفای دیگه .... 


خلاصش به نظرم این بود که اهداف گم شدن یا حداقل این که فراموش شده اند یا باید بشن!! و تقریبا بنده هم مشترکات زیادی با دوستم داشتم و البته چند وقتی است که راجع بهش فکر کردم و این سوال هم برای من بوده که چه هدفی برای ما متصور بوده ؟ اصلا برای چی تو این دنیا اومدیم ؟ مطمئنا این نبوده که روز رو شب و شب رو روز کنیم !!! اتفاقا از یکی دیگه از دوستام هم پرسیدم که واقعا ته تهش دنبال چی هستی ؟‌ اونم گفت این که ارشد بگیرم و یه کار خوب و بعدش پول خوب !!! همین !!! 


نفر دومی که خیلی خوب حرفاش به دلم نشست کسی بود که سال پیش دانشگاهی از ترم دوم به بعد اصلا نیومد مدرسه و می گفت : دیدم که هیچی بهم اضافه نمیشه و رفتم دنبال ه علایقم!! کار کردن رو از دل و جون دوست داشتم و رفتم دنبالش ... 


اتفاقا این دوستمون وضعیت مالی ه نسبتا خوبی هم داره و تو کارخونه پدرش هم کار  می کنه و می گفت با این که تقریبا از پول بی نیازه اما ۶ صبح می ره و ۱۰ شب ( تو ماه رمضون نیم ساعت بعد اذان!!) میرسه خونه و در عین خستگی ، لذت هم می بره یعنی با عشق کار می کنه !!! 


این جا بود که به حالش غبطه خوردم ! این که چی می شد اگه من هم با عشق کار هام رو انجام می دادم و حداقل این که علاقم معلوم بود !!! هدفم معلوم بود!!! 

و یه نکته دیگه این که چرا جایی نیست که حداقل امثال بنده رو تو این زمینه کمک کنه ؟ نه مدرسه نه دانشگاه و نه حتی جامعه !!! 


خلاصه ... به امید این که هممون بدونیم کجا داریم میریم و کجا می خوایم بریم ...