سلام ...
تعطیلات اخیر به همراه دوستانی که از دبیرستان با هم هستیم و تقریبا هر یکی دو هفته یه بار دور هم جمع می شویم، به سفری رفتیم که خیلی برای من جالب بود ...
به لطف تاخیری که قطار داشت، تونستیم حرفای جدی بیشتری بزنیم ... در مورد این که اصلا دنبال ه چی هستیم ؟ این زندگی فعلی مناسبه و این که به همین منوال می تونه ادامه داشته باشه یا یه چیزایی کم داره ؟
یکی از دوستانی که ۴ سال هم دانشکده ای هم بودیم و الان سال دوم ارشد شریف است، حرفای قشنگی می زد ... این که خسته بود از این زندگی .... از این که خوب بعدش چی ؟ بر فرض این که دکترا هم گرفت ! خوب بعدش چی ؟ چرا ما باید با موجی که در حال حرکت است حرکت کنیم ؟ چرا تو جامعه ما ملاک ها اینقدر خشک هستند ؟ چرا افراد مجبورند حتما درس بخونن تا شاید دیده بشن ؟ و کلی حرفای دیگه ....
خلاصش به نظرم این بود که اهداف گم شدن یا حداقل این که فراموش شده اند یا باید بشن!! و تقریبا بنده هم مشترکات زیادی با دوستم داشتم و البته چند وقتی است که راجع بهش فکر کردم و این سوال هم برای من بوده که چه هدفی برای ما متصور بوده ؟ اصلا برای چی تو این دنیا اومدیم ؟ مطمئنا این نبوده که روز رو شب و شب رو روز کنیم !!! اتفاقا از یکی دیگه از دوستام هم پرسیدم که واقعا ته تهش دنبال چی هستی ؟ اونم گفت این که ارشد بگیرم و یه کار خوب و بعدش پول خوب !!! همین !!!
نفر دومی که خیلی خوب حرفاش به دلم نشست کسی بود که سال پیش دانشگاهی از ترم دوم به بعد اصلا نیومد مدرسه و می گفت : دیدم که هیچی بهم اضافه نمیشه و رفتم دنبال ه علایقم!! کار کردن رو از دل و جون دوست داشتم و رفتم دنبالش ...
اتفاقا این دوستمون وضعیت مالی ه نسبتا خوبی هم داره و تو کارخونه پدرش هم کار می کنه و می گفت با این که تقریبا از پول بی نیازه اما ۶ صبح می ره و ۱۰ شب ( تو ماه رمضون نیم ساعت بعد اذان!!) میرسه خونه و در عین خستگی ، لذت هم می بره یعنی با عشق کار می کنه !!!
این جا بود که به حالش غبطه خوردم ! این که چی می شد اگه من هم با عشق کار هام رو انجام می دادم و حداقل این که علاقم معلوم بود !!! هدفم معلوم بود!!!
و یه نکته دیگه این که چرا جایی نیست که حداقل امثال بنده رو تو این زمینه کمک کنه ؟ نه مدرسه نه دانشگاه و نه حتی جامعه !!!
خلاصه ... به امید این که هممون بدونیم کجا داریم میریم و کجا می خوایم بریم ...